هر سازی که زدی رقصیدم!

بی انصاف . .

یک بار هم تو به ساز من برقص . .

ببین دلم چه شوری میزند . . !

ان سپهری که تا لحظه خاموشی گفت :

تو منو یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود یا نشود

حرفی نیست 

اما

نفسم میگیرد در هواپی که نفس های تو نیست ...

   واژه ی غریبیست عشق...

   لحظه ای آبادت میسازد، لحظه ای ویران!

   لحظه ای پادشاهی، لحظه ای گدا

   پر است از فراز و نشیب، دوری و نزدیکی

   تضاد و تفاهم، شک و یقین...

   عجیب قدرتمند است و جادو میکند!

دوس دارم به عشقش نرسد..

حالش دیدن دارد...؟

گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه !

تورو یاد خودت می ندازه ...

که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی !

گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه ...

دلم واسه خودم تنگه ...

قشنگترین اسارت زندگی است.

حسین پناهی

شیوانا با تبسم گفت: اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد؟
شاگرد با حیرت گفت: ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود.
شیوانا با لبخند گفت: چه کسی چنین گفته است؟ تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است، این ربطی به دخترک ندارد! هر کس دیگری هم جای دختر بود، تو این آتش عشق را به سمت او می‌فرستادی. بگذار دختر برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست؛ مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دختر اگر رفت با رفتنش پیغام دادکه لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند.

من همان کودک بی تاب برای بودن

که دلش رادراندوه به زنجیرکشید

وبه اندازه ی دل رنج کشید

وبه اندازه ی بی معرفتی دردکشید...

سنگ می اندازی و بعد خنده کنان !

لِی .. لِی .. لِی ..

پای میکوبی و میروی !

بد جور با دلم “بــــــــــازی” میکنی !

زمستانش سرد نیست

جمع کند تکرار فصلهایش را !

من در تابستانش هم از بی وفایی

دندان به دندان سائیده ام…

با دیدنت باز هم لرزید

نمیدانست تو همان بی وفای دیروزی

بیچاره دل است

عقل ندارد...

انگار رژیم دارند..!

همه آنهای که به من میرسند

زود سیر میشوند..

یکی هست در محله ما!!!

همه او را برای یک شب دوست دارند..

حتی برایش آش نذری هم نمیبرند او با کسی

کاری ندارد خودش را میفروشد و نان شبش را میخرد

حاج آقا میگوید باید از محله برود چون همه جوانان مسجدی

را از راه به در کرده ولی چرا مسجدی ها با یک فاحشه از

راه به در شدند ولی فاحشه با این همه مسجدی به

راه راست هدایت نشد شاید فاحشه به کارش ایمان دارد

و مسجدی ها نه!!!!

باورت نمیشود ولی من خواب دیدم که فاحشه محله ما

                  به بهشت میرود

دعوتم کن به یه بوسه گوشه دنج یه رویا

من می خوام با تو بمونم از الان تا ته رویا

من میخوام باشم کنارت با همین رویا بمیرم

من میخوام بمیرم اما دستاتو توی دستام بگیرم

درويشي را ديدم شتابان مي دويد!
گفتم .. اي درويش کجا..؟
گفت : مراسم عزا!
گفتم چه کسي مرده..؟

آهي کشيد و گفت :

    دلم از نبودنت پر است ،

آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !  
                                   

هرچی که روزها میگذرن، احساسات من قوی تر میشه

به چشمام نگاه کن، خواهی دید که حرفام راسته